من از وقت هایی که نیستی میترسم
و از وقتهایی که هستی بیشتر میترسم
نیستی میترسم، رفته باشی نیایی
وقتی که هستی میترسم بروی...برای همیشه بروی
" افشین صالحی "
- ۱ نظر
- ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۱
من از وقت هایی که نیستی میترسم
و از وقتهایی که هستی بیشتر میترسم
نیستی میترسم، رفته باشی نیایی
وقتی که هستی میترسم بروی...برای همیشه بروی
" افشین صالحی "
بعد از دو هزار سال، دیشب بالاخره جهنم در من سر بر آورد. صرفِ آتش بود. ناب و خالص. در معده ام. از وسط شروع کرده بودم به سوختن و ذوب شدن. در منتهاالیه لبه ی تخت هی به خودم می پیچیدم. راه حل علمی به ذهنم رسید: بلند شدم یک تکه یخ قورت دادم.
نتیجه اش بیمارستان و رانیتیدین و پیچش جنین وار من توی تخت بود و بعد هم تیر خلاص با تزریق توی سرم: مورفین.
بعد خابم برد. ناراحتی ام از خیلی چیزها بود و تو.
نمی دونم وقتی خداحافظی کردم و خاستم قطع کنم، ته صدامو شنیدی که لرزید؟
از شرم بود
در برابر خوبی بی نهایتت...