کارهای پیش پا افتاده
با سردرد از خاب بیدار شدن خیلی بده. اونم توی یک روز خیلی گرم. وقتی که نخای با خوردن مسکن، انجام تمام کارهای روزانه تو، به تعویق بندازی. گرچه کارهای پیش پا افتاده ای اند مثل جارو کشیدن و گذاشتن ظرف ها توی ماشین ظرفشویی و گردگیری و ... خب به هر حال خاندن چند سطر کتاب و شست و شوی بچه لاک پشت. دیروز در حالی پیداش کردم که به پشت افتاده بود. دست و پا نمی زد. با چشم های بسته. خیلی صحنه ی رقت انگیزی بود. فکر کنم یکی دوساعتی توی اون حال مونده بود و یا نا امید شده بود و یا داشت خستگی می گرفت. برداشتم شستمش. بعد با دستمال کاغذی خشکش کردم. گذاشتمش توی خونه خودش. بخاطر اذیتی که شده بود یک وعده هم غذای خارج از برنامه بهش دادم. بعد برگشتم و روی تراس نشستم. این روزها خیلی وقت هست برای فکر کردن. غروب را به انضمام ساختمان ها و شاخه های باغ زیتون چشیدم. دلم خاست کسی به سراغم بیاید. دست و پا نزدنم را تفسیر کند. شست و شویم بدهد. گرمم کند. بخاطر اذیتی که شده ام، توجه بیشتری نثار کند. و بعد مرا نگذارد و نرود به سمت غروب.
از همین فکرها بود که شاید سردرد گرفتم. کارهای پیش پا افتاده باشد برای بعد.