انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

یک سال

دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۴۰ ق.ظ

امسال هم گذشت. من نمی تونم روز تولدمو فراموش کنم و از یادآوری دوستانم غافلگیر شم. از روز اول دی، روزهام شروع به درخشیدن می کنن. شاید به خاطر اینه که این قضیه ی تولد توی خونواده ما خیلی مهم گرفته میشه. اولین و هنوزم معتقدم بهترین کادوی تولد تمام عمرم که یادم میاد توی 5 سالگی از مادرم گرفتم؛ این بود که یک خطای بسیار جدی (و شرمآور) مرتکب شده بودم و مادرم با تاکید براین که چون روز تولدمه منو بخشید. (البته حقیقتش اینه که اون اتفاق شب تولدم افتاد... کلن ماهیت این دست اشتباهات به گونه ای هست که در شب میفته... اونم شب های سرد دی ماهی!) خیلی از کادوهای تولدهامو هنوز دارم... مثلن یه کلاسور میکی ماوس که اول دبیرستان بودم گرفتم یا روان نویس سبز که توی پیش دانشگاهی بودم داداشم بهم داد، یا یه مجموعه از کتابای شل سیلوراستاین که تازه باهاش آشنا شده بودم. یه وقتایی هم مایعات و جامدات و گازها کادوی تولدم بوده اند...!!! به علاوه ی کلی کلی کتاب... که تقریبن آخرینش ساختار و تاویل متن بابک احمدی بود حدود 4 سال پیش یا بیشتر... فکر کنم هنوز دانشجوی فوق نشده بودم و اهدا کننده اش، ایران بود هنوز. یادمه یک سالی به طور هماهنگی از دوست و فامیل و خونواده لباس گرفتم. سال جهانی بولوز نامگذاری کردمش. کیف، خودکار، لوازم آرایش، ادکلن، اپی لیدی، کفش پرفکت استپ، شال... نمیشه همه شونو بشمارم. یادم نیست اصلن. 

یادمه صبح روز تولدم که از خونه رفتم بیرون خیلی تعجب کردم که همه چیز مثل همیشه بود... انتظار داشتم جور خاصی باشه. روز تولد من... ولی نبود. برای همه ی مردم یک روز عادی از زندگی شون بود. برای من یک روز غیر عادی. یک روزی که اصرار داشتم غیر عادی باشه و نبود...

ظهر معمولی، ناهار معمولی، خاب بعد از ظهر، عصر، شب. 

شب که اصرار داشت در ابهام و دود و قل قل و قهوه و فلاش دوربین توی کافی شاپ هتل فهادان، غیر معمولی باشه. نمیدونم بود یا نه. 

چراغو که خاموش کردم ودراز که می کشیدم احساس کردم نسبت به پارسال هیچ چیز هیچ فرقی نکرده. یک سال معمولی گذشت پر از ماجراهای معمولی. چند تا کتاب خوندم. چند تا سفر که البته جاهای جدیدی نبودن. یک کمی زبان کار کردم. یک کار جدید هنری یاد گرفتم. روابطم با بعضی ها بهتر شد و با بعضی ها کمتر. برای انسان درونگرایی که من هستم کمیت ارتباطم با آدم ها اصلن مسئله نیست. کیفیتش ههم تحت کنترل بود تقریبن. مشکلات جسمی که پیش اومد و رفع شد. مشکلات مالی که پیش اومد و رفع شد. به خیر کردن ها. تصادف ها. دلشوره ها. خبر های خوب. خبرهای بد. هیجان ها. انتظارها. بزرگ شدن نی نی دختر خالم. ماهرتر شدنم در پختن کیک. اضافه نکردن حتا یک کیلوگرم وزن. بهتر شدن شنای کرال. بهتر شدن زبان. چند تا نمره ی خیلی عالی در خویشتنداری ام توی ارتباطم با آدما. چند تا نمره ی خیلی بد. 

همین قدر ساده: یک سال.

  • یگانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">