دورِ تند
همه ی لطف آمدن یک مهمان، با همان قسمت های تند شده ی جمع کردن دور و بر خانه بر باد می رود.! بالش و پتوی جلوی تلویزیون را ببری توی اتاق. لیوان های خالی چای را از روی میز برداری و ببری توی آشپزخانه. روکش مبل ها را کمی مرتب کنی. کنترل ها از روی عسلی برداری و بگذاری روی میز تلویزیون. چند تا دستمال و جوراب و شیئ بی ربط دیگر را از گوشه و کنار برداری و بپری توی اتاق خاب و لباس عوض کنی. همه ی این ها در کمتر از 2 دقیقه.
با این وجود وقتی آمدند و نشستند و چای و بیسکوئیت و میوه و لبخند تعارفشان می کنی، تازه چشمت به بقیه ی نامرتبی ها می افتد و چیزهایی که نباید دیده شود. روی یکی از عسلی ها یک فندک جامانده. یک کاغذ شکلات افتاده پای میز تلویزیون. لباس زیر که تازه از روی بندیکس داخل تراس برداشتی و گذاشتی روی دسته ی مبل، اتفاقن در رنگ بسیار شاد. دمپایی های حمام درست جلوی در آشپزخانه. زیرسیگاری بغل میز تلویزیون. دفتر حساب و کتاب های مالی و شخصیی به صورت نیمه باز روی میز آشپزخانه. جعبه ی خالی شکلات روی آکواریوم. حتا ممکنه چند تا تراشه ی مداد و خرده بیسکوئیت هم جلو بیان و با مهمان ها سلام و احوالپرسی کنند.
به این دلیل است که مهمانی های ناخانده عذابم میدهد. یک تماس کوچک. سر کوچه هم که رسیده باشند اطلاع دهند باز غنیمت است تا یک طبقه بالا آمدن از پله ها فرصت داشته باشم فقط.
پ.ن: امشب تازه خیلی بدتر هم بود. لپتاپم باز بود. چند تا کتاب و جزوه ی نیمه باز دور و برش. همه ی خودکارهام روی زمین پخش بودند. آیینه و موچین کنار لپتاپم بود. روی میز چند تا عکس و چند تا اسکناس بود. کیفم با دهان باز، جامدادی، شکلات تخته ای که نصفشو خورده بودم، پوشه ی تحقیق خودم. یک سری هم لباس روی مبل ها. البته نرسیدم همه شو جابجا کنم. تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که هی لبخند بزنم (با تمام قوای لب هایم) و بگم: "ببخشید اینقدر بهم ریختس همه جا. کاش خبر میدادین. " و سعی کنم تاکید کنم روی "کاش خبر می دادینش" که البته تلاش بی خاصلی ست. می دونم.
- ۹۲/۱۰/۲۴