انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

distrust

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۳۶ ب.ظ

گوشی تلفن دستم بود. با خستگی. گردنم درد گرفته بود. تمام نمی شد. تمامش نمی کرد. عملا هیچ چیز نمی شنیدم. البته صدایش را چرا. چیزی از مفهوم و محتوا نمی فهمیدم. فکر نمی کردم اصلن بهش. فکرم مشغول بود. یادم که می آمد بغضم می گرفت. نفس عمیق می کشیدم و بلند می گفتم: "خب. آهان. بعد چی شد." و سعی می کردم تمرکز کنم. فقط یکی دو کلمه می شنیدم. دوباره فکرم پریشان می شد. سعی می کردم به لپتاپم نگاه کنم و آخرین چیز بامزه ای که توی فیسبوک خاندم یادم بیاد و تعریف کنم. سعی می کردم به لاک پشتم نگاه کنم و چیزی ازش بگویم. سعی می کردم به کتاب هایم فکر کنم. به جزوه ها. به فیلم prestige .به ریدینگ های جالب زبان که این چند روز خاندم. به آهنگ جدید کامران و هومن. به هر چیز لعنتی ای که دوباره برم نگرداند و متمرکزم نکند روی واقعیت برهنه ی زندگیم. 

از سر میز صبحانه که نفس هایم تند شد، یا نه، از دیشب. از دیشب که ناگاه خود را بیگانه یافتم در جمعی که در آن همه با هم آشنا بودند... و هم دست... و من در نقش نخودی بازی های کودکی مان، حضوری به زعم خودم، فعال داشتم؛ تا حالا هنوز رانوهایم از لرزیدن باز نمانده اند. حتا از تایپ که باز می ایستم انگشت هایم به وضوح می لرزند. 

همیشه. خیلی زیاد. بارها از خودم پرسیدم آیا من در حد صداقت اطرافیانم بوده ام؟ آیا طوری رفتار کرده ام که لیاقت صراحت و حقیقت را داشته باشم؟ آیا هروقت اگر کسی به من دروغ گفت تقصیر از او بوده یا از من؟

درست یا غلط، تقصیر را بر گردن خودم نمی اندازم. چون همیشه تاکید کردم. دروغ برای مدتی فریبمان می دهد. شادمان می کند. آراممان می کند. از تنش، دعوا، گریه، فریاد جلو گیری می کند. اما در دراز مدت مثل انحراف یک درجه در یک زاویه ای می شود که دو ضلعش کیلومترها ادامه پیدا کرده اند...

اکنون چنین است. حس تلخ فریب خوردن من تمام می شود. بهایش یک صبح تا ظهری است که می شد 20 تا لغت زبان یاد گرفت یا 40 صفحه فن ترجمه خاند... و اما صرف رنج کشیدن و فکر کردن و تحلیل کردن و از همه بدتر به نتیجه نرسیدن شد.... بهایش فقط وقت من نبود. حتا فقط رنج من هم نبود. بهایش، بنایی است که برای آینده می گذاریم. بنایی که اولین خشتش بی اعتمادی است. 

هیچ گاه، هیچ دروغی را بر مبنای دوست داشتن تفسیر نخاهم کرد. دوست داشتن آن نیست که کسی را تحمیق کنی و بعد از شادی و لبخندش لذت ببری و خوش باشی که از خشمش در امانی.

بی اعتمادی، با هیچ عذرخاهی و تاسفی جبران نخاهد شد. اعتمادهایم را قبلن هزینه کرده ام. ذخیره ات خالی است. هنوز جبران ِ تخریب های گذشته، تثبیت نشده بود. 

  • یگانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">