فراتر از آگاهی!
چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۱۶ ق.ظ
باشد. باشد.
می گویم بروند تمام این ابرهای آشوب
از راهروهای انتظار و سیگار
دربدر به دنبال پریز برق و شارژر کتابی
برای نیم ساعت دیدار.
می گویم به نظم بایستند جملات دشوار:
- حال شما خوب است؟
- خوبیم. خوب می گذرد.
- بله. نه.
- که این طور.
- یک فنجان چای بیار!
- کمی بیشتر بمان.
- باشد. خدانگهدار.
می گویم اخم نکن!
خیره نشو به آن دیوار...
می گویم نلرزد دلم که نلرزد لب هایم
می زنم پشت دستت: اندازه نگه دار.
می گویم زودتر عمل کن دارو،
مخدر،
مشروب...
از خم و پیچ این همه آگاهی: فرار!
پ.ن: اصلاحاتی به ذهنم میرسه... ولی همینطوری بکر با غلط هاش، و با خلقت اولیه اش بماند. تا یادم باشد کی متولد شد. و کجا دقیقن.
- ۹۳/۰۱/۲۰