انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

فراتر از آگاهی!

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۱۶ ق.ظ

باشد. باشد.

می گویم بروند تمام این ابرهای آشوب

از راهروهای انتظار و سیگار

دربدر به دنبال پریز برق و شارژر کتابی

برای نیم ساعت دیدار.

می گویم به نظم بایستند جملات دشوار:

- حال شما خوب است؟

- خوبیم. خوب می گذرد. 

- بله. نه.

- که این طور.

- یک فنجان چای بیار!

- کمی بیشتر بمان.

- باشد. خدانگهدار.

می گویم اخم نکن!

خیره نشو به آن دیوار...

می گویم نلرزد دلم که نلرزد لب هایم

می زنم پشت دستت: اندازه نگه دار.

می گویم زودتر عمل کن دارو،

                                    مخدر،

                                             مشروب...

از خم و پیچ این همه آگاهی: فرار!

پ.ن: اصلاحاتی به ذهنم میرسه... ولی همینطوری بکر با غلط هاش، و با خلقت اولیه اش بماند. تا یادم باشد کی متولد شد. و کجا دقیقن.

  • یگانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">