شام آخر
شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۰۱ ق.ظ
نه اینکه خیلی استرس داشته باشم... نه اینکه هییییچ... کلن اومدن عمه اینا این دو سه روز نوازشگر بود و فراموشی بخش... حرف زدیم و خندیدیم و گردش رفتیم و ... خوب بووود.
اما نمیتونم بگم در کل همه چیز هم معمولی و مثل همیشه ست... اون موج دالبری که از سر شکم تا اون دل لیز میخوره و برمیگرده؛ هر از گاهی نگرانی مو حاضر غایب میکنه... هستم بابا... هستم... حاضرم... اما میخام بخابم دیگه...
اما اوج همنوایی شبانه ارکستر طبیعت با جان ملتهب و امیدوارم اینه که تی وی بزنم و برنامه تکراری و نامرتبط بی بی سی از وسط پخش این اجرای شهیار قنبری باشه:
موی تو آرامش آب
بوی تو عطر صد کتاب
بوسه ی جادویی تو
کشف دوباره شراب
تو بهترین صحنه شو
برهنه شو برهنه شو
میرم که بخابم.
- ۹۸/۰۳/۱۸