انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

خیلی بده درک نشدن.

بدتر از اون اما، انتظار درک شدنه!

به عنوان مثال من خیلی غصه می خورم که چرا برادرم نتونست منو درک کنه. اون روزی رو می گم که ماشین خراب شده بود و تعمیرگاه بود و من سرمای بدی خورده بودم و داشتم داروهای بیخود (که اثرات منفی بر خلق و خو دارند) مصرف می کردم و از نظر سطح هورمون های زنانه در پایین ترین حد ممکن بودم و قبلش به خاطر  چند.تا مسئله ی اقتصادی حسابی استرس کشیده بودم و همه ی این ها البته دلیل قانع کننده ای نبود برای فریاد کشیدن...

فرض کنیم قبول کنم کار درستی انجام ندادم. اما اگر درک می شدم، آیا چرخه ی واکنش ها و حتا قضاوت های تند و غیر منطقی متوقف نمی شد؟ به جای هی یکی در میان کنش و واکنش یافتن؟

مدت ها ناراحت بودم از اینکه، چرا کار نادرست من با توجه به پیشینه و سایر شرایط فیزیکی و شیمیایی وجودم، درک نشده و چرا ما از سوی عزیزانمان درک نمی شویم...؟

به یک باره اتفاق جالبی درونم افتاد... یکبار که داشتم فکر می کردم که چرا درک نشده ام، جهت پیکان را به سمت خودم چرخاندم! چرا من نمی توانم درک نکردن او را درک کنم؟ به یاد آوردم تمام همدلی ها و همراهی هایش را... در میانه ی واکنش هایی نفس گیرتر و ظریف تر ازین واقعه ی اخیر. شاید در درون او هم، همزمان مشابه نگرانی های من وجود داشته! خیلی وقت ها، توی حال خیلی بدم، مرا درک کرده. همان گونه که من خیلی وقت ها، حالش را و موقعیتش را درکش کرده ام. بعضی وقت ها هم اینطوری می شود. دو نفر همزمان با مسائلی درگیرند که توان درک کردن را از آن ها سلب می کند.

به نظر من بهتر همینه که به خودمان هم نگاهی بیندازیم. نمیشه همیشه از دیگران توقع داشت. 

  • یگانه

با من مدارا کن

بعدها

دلت برایم تنگ خواهد شد . . ....

«سید علی صالحی»

  • یگانه

حالم خوب نیست زیرا موجود خوبی ساخته نشده‌ام/ بدبخت تر و وحشتناک‌تر و مقصرتر از انسان موجودی نخوانده و ندیده‌ام هرگز/ زندگی ما سراسر تضاد و تناقض است/ آیا از این رو نیست که حرف می‌زنیم؟

نامه‌هایی به آنا | حسین پناهی

امروز این را در جایی دیدم. البته این تضاد و تناقضی که حسین می گه، در واقع و در زندگی موجوده. و زندگی اینقدر وسیع هست که در جای جای مختلفش آپشن های متضاد و متناقض جای بگیرند. 

کمی که فکر می کنم می بینم ذهن انسان هم اینقدر وسیع هست. تفاوت در ظرف و مظروف این تناقض است. واقعا الان خیلی وقت محدودی دارم. باید بنشینم و حسابی توضیحش بدهم. الان نه. الان حتا نمی توانم کتاب اخیر خالد حسینی را که هر شب با حسرت به جلدش نگاه می کنم و می گذارم روی پاتختی بخانم. (البته چند صفحه اش را یواشکی خاندم، فقط می خاستم مزه اش را بچشم)

فکر کنم سال آینده فرصت بیشتری داشته باشم برای چنین کارهایی.

  • یگانه
ای هراس قدیم
در خطاب تو انگشت های من از هوش رفتند

امشب
دستهایم نهایت ندارند...
امشب
از شاخه های اساطیری میوه می چینند
امشب
هر درختی به اندازه ی ترس من برگ دارد
جرات حرف در هرم دیدار حل شد

ای سرآغازهای ملون
چشم های مرا در وزش های جادو حمایت کنید
...
 ما هیچ ما نگاه / از شعر: متن قدیم شب
پ.ن: برای refresh کردن حال و هوای فکریم.
  • یگانه