نمی دونم وقتی خداحافظی کردم و خاستم قطع کنم، ته صدامو شنیدی که لرزید؟
از شرم بود
در برابر خوبی بی نهایتت...
- ۰ نظر
- ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۷
نمی دونم وقتی خداحافظی کردم و خاستم قطع کنم، ته صدامو شنیدی که لرزید؟
از شرم بود
در برابر خوبی بی نهایتت...
اینطوری نیست که از راز آلود بودن و مرموز بودن خوشم بیاد. زمان ها و موقعیت های زیادی بر من گذشته. آدم های مختلفی با روش های متفاوتی منو مورد قضاوت قرار داده اند.
یک روزی (که تاریخ دقیقش در دفتر یادداشتم مشخصه) بلند شدم و ایستادم. شائبه های تحمیل شده به خودم رو زدودم. سبک سنگین کردم و چیزهایی رو که باعث یک قضاوت اولیه ی سریع و شاید تحمیلی می شد رو به کناری گذاشتم. تصمیم گرفتم به جای اینکه اول از روی آن ها قضاوت شوم و بعد بخاهم که آن ذهنیت ها را اصلاح کنم، از ابتدا حضور آن معیارها را حذف کنم.
تصمیم گرفتم درباره ی چنین چیزهایی سکوت کنم. تصمیم گرفتم با عملم قضاوت بشم نه سابقه ی خونوادگی و وضعیت مالی و فعالیت های اجتماعی اعضای خانواده ام.
از اینکه خودم، سبب شکل دهی ذهنیت دوستان و اطرافیانم شده ام نه تنها پشیمان نیستم بلکه به آن می بالم. "من" چنین بودم و هستم. خوب یا بد. به اندازه ی همه. نه بهتر از همه، نه بدتر از خیلی ها.
من خنده هایم را آشکارا خندیده ام و گریه هایم را پنهانی می کردم.