انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت

خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

 

شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن

نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

 

مزن تیر خطا ! آرام بنشین و مگیر از خود

تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

 

همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت

به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

 

به مرگی آسمانی فکر کن ! محکم قدم بردار

به حلق آویز ، داری را که از دست تو خواهد رفت

فاضل نظری

 

***

 

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ‌های تـازه مــرا آشنا کند

 

پاییز می‌رسد که همانند سال پیش

خود را دوباره در دل قالیچـــه جا کند

 

او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار

راز ِ  درخت  باغچـــه  را  برملا  کند

 

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه‌هــای  تازه  بیــارد ،  خـدا  کند

 

او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قـول داده است بـه قــولش وفا کند

 

پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است

جــز این کــه روز و شب بنشیند دعا کند

 

شاید اثر کند،  وَ خداوندِ فصل ها

یک فصل را بخاطر او جا به جا کند

 

تقویـم خواست از تو بگیرد بهـــار را

تقدیر خواست راه شما را جدا کند

 

خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر

در  را  بـــه  روی  حضــرت  پاییــــز  وا  کند...

 

علیرضا بدیع

 

***

دیروز به لبخندی و امروز به اخمی
هرروز خوشی‌ها شده ناچیزتر از پیش!

 

چون برگ که با شاخه درآویخته، پاییز
با خاطره‌‌هاییم گلاویزتر از پیش…

 

مژگان عباسلو

 

  • یگانه

نمی دونم چه مساله یا مشکل یا موضوع یا حتا دعوا و مرافعه ای توی دنیا هست که با یک دوش آب سرد و یک شامپوی پرو ویتامینه ی جدید با اسانس هیجان بخش، به دست فراموشی سپرده نشه؟

حتا اگه از دست دادن مصاحبه ی دانشگاه تهران باشه.

  • یگانه

"کاش یکی بود اینا رو ده سال پیش به من بگه."

مگه نگفته؟ حتمن گفتن. خیلیا گفتن. خیالمون میرسه که ما بهترین نصیحت کننده های عالمیم و اگه یکی همینجوری که ما مثلن درک داریم و نصیحت می کنیم با ما حرف می زد، خیلی تحت تاثیر قرار می گرفتیم!

اینا به کنار. به این فکر می کنم که 10 سال دیگه، چه چیزهایی هست که حسرت می خورم کاش یکی بهم گفته بود. اجازه نمیدم روزگارم بر مدار حسرت بگذره.

  • یگانه

از دیشب برنامه ریزی کردم برای پختن یک قورمه سبزی جانانه. سبزی فریز شده و لوبیای پخته شده داشتم. فقط زمانبندی درست مطرح بود و یک انتظار معقول برای جا افتادن. ازصبح شاهد جوشیدن ملایم گوشت و سبزی بودم. در مرحله نیمه نهایی لوبیای پخته شده و ادویه ی مناسب رو اضافه کردم. بعد دوباره منتظر شدم و در مرحله ی یک چهارم نهایی لیمو امانی شو با چنگال سوراخ کردم و انداختم توش.

اون موقعی که طبق برنامه ی همیشگی می بایست پخته شده باشه، از شیشه ی در قابلمه توشو نگاه کردم. همانطور که انتظار داشتم به آرومی می جوشید. درشو برداشتم. نمی دونم چه مشکلی پیش اومده بود. ولی خراب شده بود. جوری که با اضافه کردن هیچ ادویه و چاشنی و سسی یا حتا مواد اولیه و اصلیش، انتظار نمی رفت که بتونم درستش کنم. نمی فهمیدم اشتباهم چی بوده تا تصحیحش کنم. نمی دونستم اشکالش کجاست. خراب شده بود. همین.

دلم نمی یومد بریزم دور. همه چی به کنار. کلی براش وقت گذاشته بودم. خاموشش کردم و گذاشتمش یه کناری. نمی دونم چی میشه یا چه کارش می کنم. ولی فکر می کنم بهترین کار همین بود که خاموشش کردم.

بعضی رابطه ها همینه. بهترین کار همینه که خاموش بشه. گرچه به راحتی خاموشی شعله ی زیر قابلمه نباشه. 

  • یگانه

1. center of universe

2.تنهایی

3. تعالی

4. سکوت

5. دیگری

6. رایموندو فوسکا

7. الجرنون

8. ژاناتان

9. فریدا

10. قلم مو

11. زوربا

12. فروغ

13. d.r.

14. تاک قد کشیده

15.کیم سالار توت فرنگی

16. اگزیستانسیالیسم

17. صلیب خود

18. دلباختگی

19. هپی

20. یگانگی.

  • یگانه

زیاد حرف زدن... با یکدیگر حرف زدن... 

با یکدیگر زیاد حرف زدن آیا باعث برطرف شدن سوء تفاهم های ممکن می شود؟

یا به وجود آمدن سوء تفاهم های جدید؟؟؟

  • یگانه

کیبوردم کثیف شد... نه. از اشک نه. از دست هایم که کوکو در ماهی تابه انداخت و در فاصله ی بین این رو تا نوبت آن رویشان آمد این جا.گرچه از قبلش، از زمان پوست گرفتن و رنده زدن و حتا چنگ زدن مواد هم به یادت بودم.حتا ازقبل تر. از لحظه ای که با نگاهم پایین رفتنت را دنبال کردم و بغضم گرفت از اینکه: "فقط به خنده هایت عادت دارم"

  • یگانه

یک وقتی فکر می کردم آسانترین کار دنیا مثل هر روز بودن است. مثل همیشه بودن.

از صبح داشتم فکر می کردم. بالاخره موفق شده بودم انبوه لباس هایی رو که یک هفته روی تخت افتاده بودند و شب ها می گذاشتم روی میز و صبح ها دوباره می گذاشتم روی تخت، بچینم توی کمد. جارو کشیده بودم و چند دست هم بازی کرده بودم. تقریبن مثل هر روز. بگذریم از اینکه 3 روز شده که گوشیمو شارژ نکردم. نه جسمشو ونه روحشو! منظورم باتری و اعتبارشه. خبری نیست. هیچی. هیچ چیزی که بتونه آدرنالین خونمو ترشح کنه. وگرنه دندونپزشکی و نمایشگاه نقاشیخط و دسر تیرامیسو که خودم درست کردم و کیف های چرم رنگ وارنگ که خبر نیستن. شل شدن پیچ کتری و باز شدن دسته و رها شدنش، قابلیت اینو داشت که یه موج آدرنالینی ایجادکنه. اونم که به خیر گذشت. میخاستم لااقل آبی رو که ریخت روی کابینت پاک کنم. نه. با این دستمال نه. این دستمال مال گردگیریه نه پاک کردن کابینت. ناگهان دیدم  آسانترین کار دنیا نیست. پاک کردن آب از روی کابینت. مثل همیشه. مثل هر روز. کار آسانی نیست.

  • یگانه

یک انسان اگر بخواهد،
حتی با صدایش هم می‌تواند در آغوشت بگیرد...!

ایلحان برک - ترجمه حکیم بهرام

  • یگانه