داشتی بهم میگفتی یک زن معمولی نیستم... هیچوقت نبودم.. . نمیدانستم ته منظورت چیست؟ از روی تحسین میگفتی یا عکسش... ولی تا الان بهش فکر کردم... چه چیز معمولی ای توی زندگیت میخواستی که من نداده بودم به تو؟ چه چیز غیر معمولی در زندگیت داشتی که از طرف من به تو تحمیل شده بود...
یادم است... یادم می آید... بگذار تکرار نکنم... باشد... باشد...
برای هردومان گران بود... رد شدیم اما از آن... رد شدیم...
این هم از همان دست غیر معمولی بودنم است... تو میروی با سوفیا بازی میکنی.. خسته کننده ترین بازی های تاریخ... در بدترین حالی که در تو سراغ دارم... عزیزم... عزیزترینم ...
من اما نشستم روی مبل.. بغض کرده ام... نگاهت میکنم... اشک هایم میریزد... غیر معمولی است این همه تاثر بخاطر چند سطر نوشته؟ فقط دارم تمرین میکنم قوی تر بشوم.. شجاع تر.
- ۰ نظر
- ۰۸ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۵۱