انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

سیگار رو ک روشن کردم هنوز اولین کام رو نگرفته بودم دیالوگ یا نمی دونم مونولوگ ذهنی م رسیید به این جمله:

لطفا لیاقت منو داشته باشید.

بعد سریع گفتم: نه این که من چیز خاصی باشم... من اصلا خاص نیستم. خاصی من در اینه که می تونم خاص نیستم و می دونم چقدر ناپایداره این فرصت زیست بر روی این کره خاک و آب و من فقط زندگی مو زندگی می کنم. در هر لحظه حاضرم.

چقد ربی معنی و شعار گونه به نظر می رسه. در لحظه بودن... این قدر به قولی این تعابیر رو آلودیم که دیگه در ما حسی نمی انگیزه... می شنویم و می گذریم... هزار بار شنیدیم... هیچ معنایی داره تا اون لحظه ای که واقعا در لحظه حاضر باشی و با همه وجودت دود سیگار رو ببینی و بوشو استشمام کنی و طعمشو بچشی و سطحشو حس کنی و صدای سوختنش رو... با هر پنج حس ظاهرت حاضر باشی. حاضر در لحظه ی سوختن سیگار و مکش نیکوتینش به ریه هات... این که نمی دونی یا خودآگاه نیستی ریه هات چجوری کار می کنن از حدت حضورت کم نمی کنه... حاضر باشی در این لحظه از هستی که خواهد رفت و بر نحواهد گشت...

از چارچوب بالای تراس یکمی آسمان پیداست با بوی خاک و بارون... بوی خرداد مشهد... بوی خفگی و گم گشتگی... نوجوونی هام روی لبه باغچه خیره به قطره های درشت بارون و رگبارهای قطع و وصل شونده... باور نمی کنم به سنی رسیدم که نوجوونی هام خاطره دور هستند... عنقریب خودمو در سالخوردگی می بینم با هزار هزار آرزو... پس در می بابم لحظه رو... پس نفس می کشم همین لحظه رو... هستم همین لحظه رو... حاضر... با پوست و گوشت و استخونم... فارغ از غوغای دیروز جلسه موسیقی و تموم شدن شارز ام پی تری م موقع پیاده روی روزانه که نابهنگام منو با خیالات و اوهامم تنها گذاشت... پس زمینه ذهنم که در حین گوش دادن موزیک کمرنگ می نمود یهو به از حاشیه بیرون اومد و من وسط دنیایی موندم که بدون موسیقی بسی سنگین تر می نمود و به دوش کشیدنش بسی دشوار...

سیگار به ته می رسد... خیلی رفت و آمد کردم... همه اش را حاضر نبودم... اما می دانستم که حاضر نیستم پس نا خودآگاه حاضر بودم... این آخرین کام را می گیرم و دودش را می فرستم به آسمان... به ابدیت... به اینده... به همین لحظه ای که نفس کشیدم و تا ابد باقی است.

  • یگانه