زخم های ما این قدرتو دارن که یادمون بیارن گذشته حقیقت داشته.
- ۰ نظر
- ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۸
انتظار معجزه داشتن از این دنیای احمقانه به نظرم خنده داره... البته خیلی وقته که دست کشیدم ازش. خیلی وقته که فقط به دست های خودم نگاه می کنم و ازشون انتظار دارم.
گاهی خیلی کوچکند دست هام... نمی تونم باهاشون حجم همه ی این اتفاقات رو بلند کنم... بیارمشون خونه... بزارمشون تو آسانسور... بکشمشون تو... ساماندهی شون کنم... جابه جا شن... حل شن... کنار گذاشته شن... نمی تونم واقعن گاهی. از سنگینی شون به زمین میفتم. زانو می زنم و زار می زنم...
فقط خودم هستم که می تونم اون جوری که لازمه به خودم دلداری بدم. حال خودمو خوب کنم. حواس خودمو پرت کنم. فقط دست های خودمه که می تونه اون جوری که نیاز دارم بزنه روی شونه ی خودم و بلندم کنه...
استراتژی الانم اینه که صورتمو با آب سرد بشورم و دو بار مسواک بزنم و برم بیرون... ترجیحن فروشگاه زنجیره ای... فک کنم نیاز دارم یه چیز خوشبو بخرم... فک کنم حالم خوب میشه.