انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «her» ثبت شده است

فکر می کنم به خاطر فیلم her باشه. نمی تونم در احساس هام، مکث کنم. نمی تونم توقف کنم. مرتب از یک احساس و یک فکر به جای دیگه و چیز دیگه در نوسانم. فک کنم میخام قبل از اینکه اون دیالوگ تکان دهنده ی توش، در وجودم تثبیت بشه، هی از پرداختن بهش طفره برم و عمیق نشم راجع بهش. خیلی خوب بود این فیلم. زیرنویسش هم به جز یک بار که اصطلاح آشپزی رو، به کنایه زدن ترجمه کرده بود عالی بود. برای بار اول دیدن، زیرنویس خیلی مهمه. استناد می کنم به شخصییت "امی" توی همین فیلم که یه جایی گفت: در یک زمان واحد،بهتره که بیشتر از یک تصمیم مهم نگیرم برای زندگیم. { که البته به جای "در یک زمان واحد" زیرنویس داده بود "هر بار" که معنی دقیقی نداره در این مورد. این دیالوگ امی با تئودور مال وقتیه که تازه از شوهرش طلاق گرفته و از کارش هم ناراضیه و دوست داره ترکش کنه اما ترجیح می ده که چون یک تصمیم مهم گرفته دیگه نگیره.} و با همین منطق -که به نظرم خیلی کارامده و بحثی ندارم بر سر مفیدیش!- اشاره می کنم که موقع فیلم دیدن (اونم فیلم ِ خوب) بهتره که ذهن به یه کار مشغول باشه. یا دیدن خود فیلم و تحلیل محتوا و لذت بردن از اون، و یا تمرین زبان و تقویت لیسنینگ. که البته ممکنه ناخودآگاه گاهی به هم بیامیزند. ولی normally دوس ندارم توی یک موقعیت خاص فیلم، درگیر فهم یک لغت یا اصطلاح بشم و شکاف بیفته توی ریتم ِ روایتش. (معنی این لغت توی فارسی چیه؟ normally. به طور نرمال؟ عمومن؟ در حالت عادی؟ نمی دونم واقعن.) 

صحنه ی اول فیلم که چند ثانیه مکث داشت روی چهره ی "تئودور"، احساس کردم چند ثانیه نتونستم پلک بزنم. جریان چیه؟ آره. گریم خیلی خوب بود. توی سال های خیلی آینده هم سبیل می تونه، جذابیتی برای چهره ی بعضیا باشه. در مورد عینک هم کاملن میشه انتظار داشت که در تکامل خودش، به شیشه های بزرگ ختم بشه که چشم ها هر چه بیشتر باهاش راحتند در مواجهه با عینک های کوچکتر که برای تغییر زاویه دید، نیازمند چرخش بیشتری است. البته انقباضی که توی صورتش بود و داشت حالت تفکر اونو نشون می داد هم عالی بود. آره. همه چی عالی بود. شروع خیلی خوب. ولی فقط این نبود. مطمئنم.

چند دقیقه ای از فیلم گذشت. توی یکی از فرم های لبخنداش بود که از پشت اون سبیل و اون عینک ِ تئودور تونستم "خوآکین فونیکس" رو ببینم. یا بهتره بگم، به خاطر بیارم. بازیگر فیلم quils. قبلش هم walk the line، که بعد از ون بهش میگفتیم: Gia. یادم اومد و شناختمش. فکر کنم آخرین فیلمی که از دیدم همون 9 سال پیش بود. دیدن دوبارش منو توی همون حال و هوای آخرین بار که دیدمش قرارم داد. یه چیزی بود توش. نمی دونم چطوری توضیح بدم. آهان. مثل یک عطر که می تونه حس یک خاطه یا حتا احساس قدیمی رو که جایی یا باکسی یا چیزی داشتی، توی وجودت زنده کنه. خیلی جالب بود. من -ذهن خودآگاهم- اونو نشناخته بود. اما ضمیر ناخودآگاهم شناخته بودش و یادش اومده بود و داشت پیغام یادآوری مخابره می کرد و داشتم یه احساس قدیمی رو بدون دلیل به یاد می آوردم. دهنم شور بود. به یاد اون روزای شور. اون روزهای آب ِ دریایی. بعضی وقتا فکر می کنم اینقدر خاطره دارم که گویی هزار سال زیسته ام. (این جمله مال خودم نیست. یه جایی خوندم.)

درگیر بودم با این احساس که تئو اون دیالوگ رو گفت. در 1/3 اول فیلم. بیشتر از این امروز فایده ای ندارم. نمیخام تکرارش کنم و به یادش بیارم. 

بدیش یا شایدم خوبیش این بود که درگیر حادثه شد. یه اتفاقی که باید توی فیلم ها بیفته و بتونه تمومش کنه. وگرنه روایت خطی از زندگی، به هر کیفیتی میتونه خیلی زیاد ادامه پیدا کنه. اونقدر که به مرگ منتهی بشه. البته من منتقد فیلم نیستم. خوب بود. مهم نبود توش چه اتفاقی بیفته. لحظه به لحظش خوب بود.

  • یگانه