انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

با همان قلب پیشین بازمی گردم... 

چه چیزی عوض شده است؟ چه چیزهایی؟

قلبی که در هفته ی چهارم جنینی شکل گرفته و در هفته ی هفتم به تپش درآمده است... در چهار سالگی همراه با عروسک هایم شکسته... در شش سالگی لذت کشف را آموخته... در چهارده سالگی از هیجان لرزیده... در هفده سالگی شکسته... در بیست و هشت سالگی شکسته... در سی و یک سالگی شکسته...

گاهی تَرَک برداشته... گاهی لبپر شده... گاهی اما در هم فرو ریخته.

بی اعتباری و سستی ِ این روزگار را اما، دوام آورده ام... بی هیچ ایمانی... تنها به این دلیل که آدمیزاد برای تطابق و تحمل، تکامل یافته است... دوره ی نخابیدن ها و رخوت خاب و بیداری در فاصله ی آرامبخش و سرم جای خودش را به گریه های یواشکی زیر دوش می دهد... بعد نوبت کابوس های نیمه شب و سپس بغض کردن با آهنگ خاص است... بدترین لباس هایت را با هم ست می کنی مغرضانه و بی آرایش... اوایل هر لحظه منتظری از خاب بیدار شوی... بعد کم کم فشار اجاره خانه و سپر ماشین که زدی به گوشه ی پارکینگ و اس ام اس سررسید وام و کلوچه و کادو و بوی رزهای اردیبهشت... از نشئه ی فرازمینی اندوه، دَرَت می آورد... یک روز صبح بیدار می شوی و می بینی زندگی جریان دارد.

  • یگانه