انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

اندکی بیش از یک ماه سکوت کرده ام.

بی سابقه بود در این یک سال. مخصوصن که توی این یک ماه قرنطینه، تولدش هم بود. خیال می کردم به مناسبت تولدش کیک می پزم (البته با این پودر کیک های آماده که هر بار در فر را باز می کنم همان جمله ی تبلیغاتی آن سال ها، با لذت و افتخار توی گوشم تکرار می شود: زحمات شما به هدر نمی رود.) خیال می کردم هر روز و هر روز هی بهش سر می زنم. هی بیشتر می نویسم.

خشم درونم فوران کرد اما. دو سال یا اندکی بیش از دو سال خاموش نگهش داشته بودم. چقدر بازی های این زندگی قابل پیش بینی است. چقدر زندگی ها شبیه به هم اند. چقدر بشر برای شخصن تجربه کردن ِ این غلط ها و خوردنِ همان گه ها، طمّاع است. خودم را ملامت نمی کنم. من هم یکی مثل بقیه آدم ها. عین ِ عین ِ همه. نه زردتر، نه بی گناه تر. تنها تفاوتی که داشتم این بود که می دانستم تفاوتی ندارم. بر عکس بقیه که خودشان را متفاوت می دانند. خیال می کردم همین دانستم نقطه ی قوتی است. آن هم نبود. اول ها یک کمی شاید. بعدها حتا بدتر شد. با این پیش تفسیر که داشتم، هی هر چی شد و هر اتفاقی افتاد و هر آرزویی که برآورده نشد... تحملش کردم. هر چقدر هم رنج کشیدم گذاشتم پای حساب ِ مثل همه بودن.

چقدر به حاشیه رفتم. غرضم این ها نبود.

میخاستم بگم هر گربه ی بی آزاری رو هم که کنج دیوار گیرش بندازی و فرصت فرارو ازش بگیری و هی تحت فشارش بزاری... اخرسر چنگ میندازه تو صورتت. منم چنگ انداختم. همین.

  • یگانه