انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سپیدواره ها» ثبت شده است

بر لب هایت آواری از یک لبخند

در دست هایم: هیچ

و از نگاهت

سوسوی التماسی گنگ

می تراود در چشم هایم

صمیمانه بخاه

- چه می گویی؟

.

.

.

نگاهم هنوز ناسیراب

چرا گریخت چشم هایت؟

آوار لبخندِ کداممان است

این بارقه های شفاف و گرم

که در سکوتمان شناور است؟

صمیمانه بگویم:

- دست هایم را خالی بپذیر.

  • یگانه

هیچکس تسخیرت نکرده قبلن

تا از روی سرهایی

که پرچمت کرده اند

تو را بشناسم...

_ مرزی بکش

برای بودنت!

ای جاودانه!

روی خاک بایست

و دست هایت را نشانم بده

_ مرزی بکش

برای دیدنت.

  • یگانه

کوشیدم که از تنهایی نترسم

- از تاریکی

  فشار

_ از بی زمانی

   تشابه شب و روز

- از سکون

- از فنا

  عدم...

کوشیدم لبخند بزنم

خلاصه کنم احتضار خویشتن را

و آرام بمیرم.

  • یگانه