رشته های ممتد رنگین
امروز عصر که از خاب بیدار شدم دیدمش. البته انتظارش را نداشتم ولی غافلگیر هم نشدم. چه تعجبی دارد تا وقتی دختر باشی؟ دردی نبود. تمام نیرویم را روی معده ام به هدر داده بودم. فایده ای نداشت که بخاهد دردی داشته باشد. دیگر حتا انگشتانم هم توان فشار آوردن نداشت که خیال کند درد را فراری می دهد. _ و اما هیچ گاه چنین نبوده است_
حمام کردم. واقعن به نوازش ملایم و ولرم و پی در پی ِ انگشت های آب که از سردوش می ریخت روی تنم، نیاز داشتم. بدون آن که بتوانم و یا بخاهم به آن تکیه کنم می توانستم در آن آرامش یابم. و آرامشی را که یافتم در خاطره ی تک تک ِ سلول هایم ذخیره کردم. آرامشی که نمی دانم چقدر باقی خاهد ماند اما همین حالا هنوز توی تنم موج می خورد و از معده ام که رد می شود قلقلکم می آید.
اب را که بستم و لباس هایم را که می پوشیدم یادم آمد از اتفاق زنانه ای که باید به آن رسیدگی می کردم. به خودآگاهی ام کشیده شد این ماجرا. دوباره. یادم آمد از تمام روزهای... که انگشت هایم هی فشار می داد اصل موضوع را. روزهایی که بالش تا صبح در شکمم فرو رفته بود. روزهایی که می رفتم سرِ ِ یخچال. کدئین، ناپروکسن، آمی ترپتیلین یا هرچی که بود. با یک بطری کامل آب... بر هر چه شوریده باشم _ که شوریده ام _ چگونه بر این بُعدِ کروموزوم x خود بشورم و عصیان کنم؟
بعد که از حمام آمدم بیرون و دراز کشیدم تا خشک شوم، دریافتم که عادت کرده ام. هیچکس به من چیزی یاد نداده اما همه چیز را در این باره می دانم. غریزه ی زنانه ام هدایتم کرده به سمتی که با نیروهای شخصی خودم بتوانم کنترلش کنم. بتوانم یک هفته ی تمام را با این رشته های ممتد رنگین سپری کنم. و هرچقدر بدم بیاید اما ادامه بدهم. ادامه داشته باشم. ادامه داشته شوم.