انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

بدون تسکین

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۱۸ ب.ظ

Over and over I look in your eyes

داشتم با دقت گوش می کردم. درست در لحظه ی حال. خوشحال بودم. چرا که نه. البته بیشترش به خاطر این روسری رنگی رنگی بود. اسمشو گذاشته بودم چهل تکه. فضای ملایمی بود. خبری از گازهای مداوم و ترمزهای ناگهانی هم نبود تا بخاطر این دلی که دست خودم نیس، یهو می ریزه خب، از فراز و فرود خیابان ها و پل ها و پارک ها بی نظر، بگذرم. تازه امروز کمربند چرم چهل تکه را هم پوشیده بودم با مانتوی سفید. خود همین انتخاب مانتو و کمربند و روسری و حتا پوشیدن کفش قرمز، در شاد بودن موثره. حالا لااقل واسه من این طوره. به عابران و ماشین ها و مغازه ها و رنگ ها نگاه می کردم و می خندیدم و درست یک لحظه قبل از اینکه تو بگی: "بیشتر بخند... که قند فراوانم آرزوست" صدای ویتنی هیوستن خدابیامرز زودتر در گوشم پیچید: Could I, could I, could I have this kiss forever, forever

همه چیز به کنار. دردی که دارم بهانه نبود و نیست. درد عبور نخ از روزنه هایی درشت روی پوستم. دردِ کمبود مسکن ها. تمام شدنشان.

  • یگانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">