بدون تسکین
Over and over I look in your eyes
داشتم با دقت گوش می کردم. درست در لحظه ی حال. خوشحال بودم. چرا که نه. البته بیشترش به خاطر این روسری رنگی رنگی بود. اسمشو گذاشته بودم چهل تکه. فضای ملایمی بود. خبری از گازهای مداوم و ترمزهای ناگهانی هم نبود تا بخاطر این دلی که دست خودم نیس، یهو می ریزه خب، از فراز و فرود خیابان ها و پل ها و پارک ها بی نظر، بگذرم. تازه امروز کمربند چرم چهل تکه را هم پوشیده بودم با مانتوی سفید. خود همین انتخاب مانتو و کمربند و روسری و حتا پوشیدن کفش قرمز، در شاد بودن موثره. حالا لااقل واسه من این طوره. به عابران و ماشین ها و مغازه ها و رنگ ها نگاه می کردم و می خندیدم و درست یک لحظه قبل از اینکه تو بگی: "بیشتر بخند... که قند فراوانم آرزوست" صدای ویتنی هیوستن خدابیامرز زودتر در گوشم پیچید: Could I, could I, could I have this kiss forever, forever
همه چیز به کنار. دردی که دارم بهانه نبود و نیست. درد عبور نخ از روزنه هایی درشت روی پوستم. دردِ کمبود مسکن ها. تمام شدنشان.
- ۹۲/۰۷/۱۸