انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

ناشناس

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۴۱ ب.ظ

ساعت 7:45 دقیقه رفتند. هر 2شون. برگشتم توی تخت. خزیدم زیر پتو. چرا خب منو بیدار کردین؟ نه کاری دارم صبح به این زودی، نه صبونه میخاستم. داشتم یه خاب خوب میدیدم. فضای مترو بود. قطار شهری های دلباز و جادارِ مشهد. تکون های ملایم و تونل تاریک. دستمو یکی گرفته بود. نمی دیدمش. دست چپم بود توی دست راستش. برعکس عادتم که دوس دارم دست راستم توی دست چپ کسی باشه. توی خاب هم تعجب کردم. اومدم چیزی بگم. چراغای قطار خاموش شدند. سرمو چسبوندم به شونش. خیلی سریع روشن شدند. 

یه بچه کوچولو با کلاه کاموایی صورتی و عسلی بهم خندید. خیلی مهربون، لبخند زدم، سرمو آوردم بالا.

غلت زدم. هوای پاییزی از پنجره اومده بود تو و وسوسه ام می کرد. پتو رو کشیدم روی سرم. خیلی زوده خب. بزار ببینم. قبل از اینکه ببینمش، چراغ های قطار خاموش شدند. فقط دستشو می دیدم. یه صدای زنگ توی قطار پیچید و چراغا روشن شدند. صدای زنگ تکرار می شد. ذختر کوچولو به مامامنش چسبیده بود. یه خانم چادری بود. این صدای گوشی کیه؟ چقدر نزدیکه. جواب بده. تلفن تو بود؟ بدم میاد. جواب بده. تکرار میشه. جواب بده. سرمو آوردم بالا.

چشمامو باز کردم. پتو رو کشیدم عقب. تلفن خونه بود. متاسفم. هر کی هستی به گوشیم زنگ بزن.

دوباره پتو رو کشیدم روی سرم. غلت زدم. چرخیدم سمت پنجره. خیلی سرد شده. دوباره غلت زدم. باید پاشم ببندم این پنجره رو. انگشت پام از اون طرف پتو زده بود بیرون. از همون جا سرما توی همه ی تنم پیچید. بلند شدم. رفتم سر کمد. یه لباس پوشیدم و رفتم آشپزخونه. ساعت 7:57 دقیقه بود. کتری هنوز داغ بود. نصف لیوان چایی رو که روی میز بود خالی کردم. روش آب ریختم. یعنی کی بود؟ لعنتی. تلفنو نمی گم.

پ.ن: از اون هفته برای استخر سه شنبه ی این هفته، برنامه ریزی کرده بودم. با اتفاق نه چندان غافلگیرکننده ی اول هفته، دیگه بی خیال شده بودم. ولی جور شد و تونستم برم. البته با تقلب. پامو توی سونا و جکوزی نزاشتم. نفسم دوباره نصف عرض استخرو جواب میده. 

  • یگانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">