انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

گرگ درون

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۴۷ ق.ظ

در آخرین لحظه های هوشیاری دیشب به قید و بندهایم فکر می کردم. گرچه بیشترشان انتخابی است و تحمیلی نیست اما اگر بخاهم مته به خشخش بگذارم و گیر بدهم که خب! منشأ این انتخابم چه بوده، به زعم همان فیلسوفان (که شروعشان با اپیکور بوده) اختیاری در کار نیست و ما همه مجبوریم و من هم مستثنی نیستم.

خابم که برد هنوز درگیر همین مسئله بودم به گمانم. تا صبح داشتم به "تایلر داردن"ِ درونم فکر می کردم. تصورات و انتظارات مختلفی که داشتم. بیشتر ماجراجویی هایم از نوع مسافرت بود و خندیدن. خندیدنِ هیستوریک. خندیدنِ چت شدنی. خندیدن به همه کس و همه چیز. سفرها هم بیشتر دریا بود تا جنگل. خاب های طولانی. رقصیدن و کتاب های خیلی سخت خاندن و درگیر شدن با استدلال های فلسفی. بعد قانع شدن و از خوشی پشتک زدن!

به جای باشگاه مشت زنی، باشگاه خنده راه مینداختم. همه مجبور بودن  بخندن. بعد کم کم عادتشون بشه و فردا و فرداهاش سرکارشون به هم بخندن. وسط دعواهای مهم و بحث ها و استدلال ها و سمینارها و پروژه ها یهو بخندن. به عالم و آدم بخندن.

یک همچین گرگ رامی هست درونم. شخصن با خندیدن بیشتر تخلیه می شم تا گریه کردن. 

  • یگانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">