انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

ِیک روز ِ جدی

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۴۲ ق.ظ

صبح روز شنبه از خاب بیدار میشم و تصمیم میگیرم که این هفته هر طور شده کارهای علمیمو جلو ببرم. خوبه که صبح زود بیدار شدم: 7. دوش می گیرم و لباس شاد می پوشم و موهامو شونه می کشم و جمع می کنم و میشینم پای لپتاپم. روشنش می کنم و تا یه ایمیل و فیسبوک و وبلاگم بالا میاد، میرم یه صبحانه ای بزنم. همین که پامو میزارم توی آشپزخونه می بینم کلی ظرف کثیف هست. خریدهای دیشب، نامرتب روی میز قرار دارند. کف اشپزخونه کثیفه و جاظرفی پر از ظرف. در یخچالو باز می کنم. جا نیست برای میوه و کاهو و پنیر و شیر. میرم قهوه جوشو از توی سینک برمیدارم. دیشب هم توش قهوه بوده، الان هم قراره توش قهوه باشه. یک استدلال منطقی: نیازی به شستن نداره. دو قاشق قهوه میریزم و یک فنجون آب سرد. میزارم روی گاز. در یخچالو باز می کنم. جعبه شکلات و شیشه ی مربا و ظرف سبزی و سیب و کیوی را میزارم بیرون و از نو می چینم. این وسطها یکهو آژیر هشدار دهنده ی زیاد بازماندن در یخچال به صدا در میاد و ول نمی کنه. نشنیده می گیرم. برای کلم و هویج و کاهو جایی پیدا نمی شه. بیشتر با رب و کشک و زرشک و قوطی های سس کلنجار میرم. فایده ای نداره. تازه دیس شیرینی هم در موقعیت خیلی حساسی قرار گرفته. می برمشان می گذارم بیرون. سلفون روی شیرینی رو عوض می کنم. خب. قهوه موفق شد سر بره و اجاق گازو کثیف تر کنه. خیلی سریع روی کابینتو دستمال میکشم و ظرفها رو میزارم توی ظرفشویی. قهوه جوشو برمیدارم. گازو با چند تا دستمال تمیز می کنم. توی همون قهوه جوش دوباره قهوه میریزم و میزارم روی گاز. جاظرفی رو خالی می کنم.: لیوان ها قفسه ی بالا سمت چپ. بشقاب ها پایین سمت چپ. قابلمه ها سمت راست پایین. قاشق ها کشوی اول. در آخرین لحظه شعله ی زیر قهوه رو خاموش می کنم. می شینم پشت میز و توی فنجان قرمز آلتونسا قهوه می نوشم. به این فکر می کنم که چقدر آدم ها شبیه هم هستند. به اینکه اصلن تفاوت هاشان مهم نیست. خودخاه به یک اندازه. منفعت طلب به یک نحو. چقدر احساس خوبی دارم که اسیر انسان ها نمیشوم. چقدر سخت بوده رسیدن به این درجه. چقدر گریه کردم و زجر کشیدم و خاستم و شدم و آخرش حالا. حداقل در این یک مورد بی نوسانم. چقدر خوبه بی نوسانی. چقدر خوبه سکون. چقدر سرم گیج رفت از اینهمه تاب خوردن بین آدم هایی که مرا میخاستند و آدم هایی که من میخاستمشان. چقدر راحت ترم با آدم ها. چقدر بیشتر می پذیرمشان. چقدر قابل درک تره برام خودخاهی شون. تنازعشون برای بقا. چقدر مضحک اند چاپلوسان. چقدر بی معناست عشق، خاستن. وقتی همه به هم شبیه اند. حالا هی این ذهن سرکش مرور کندکه :

هیچکس به من

هیچکس به تو

هیچکس به هیچکس شبیه نیست.

خیلی هم انگار غیب گفته شاعرش. دو تا انسان همونقدر شبیه همند که دو تا گوزن یا سنجاب یا حتا دو تا درخت صنوبر. البته لیست تفاوت های جزئی، تا بی نهایت ادامه داره. ولی دو تا درخت صنوبر اگه 17345 تا تفاوت داشته باشند، باز هم صرف ِ درخت بودن و صنوبر بودنشون، باعث شباهت ِ هویت سازی میشه بینشون. همین طور آدم ها. گیرم که خود خاهی من با تو فرق داره. که حتمن هم همینطوره. ولی خودخاهی هست دیگه؟ باشه بابا. شما بگو خودخاهی ِ متعالی. اگه برات فرق می کنه اسمشو عوض کن. اگه بهت ژستِ دیگر خاهی میده قبول. 

ناگهان میبینم فنجان قهوه خالی شده. ساعت 12 ظهر است و به جای این بگو مگو های ذهنی که همیشه هم توش، مخاطب فرضی برندست!!!! فکری کنم برای ناهار. بقیه کارها برای بعد. برنامه های علمی پیشکش.

  • یگانه

نظرات (۲)

سلام. برای فرار از پوچی و داشتن یک زندگی سراسر معنویت و امید به وبلاگ مفاتیح سر بزنید.
سلام .عالی بود 

با آموزش تکنیک های عکاسی .و...................ب روزیم
"""فاطمیون """ مناظزته...  ن ظ ر یادت نره
eheyat.blog.ir
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">