انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

انسانی زیادی انسانی

از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آن را که خبر هاست برای روز مبادا ،
بسیار می خموشد در خود .

آن که روزی ،می خواهد آذرخشی برافروزد ،
باید که دیر زمانی ابر باشد .

نیچه

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۸ مطلب با موضوع «دیگران» ثبت شده است

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت

خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

 

شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن

نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

 

مزن تیر خطا ! آرام بنشین و مگیر از خود

تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

 

همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت

به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

 

به مرگی آسمانی فکر کن ! محکم قدم بردار

به حلق آویز ، داری را که از دست تو خواهد رفت

فاضل نظری

 

***

 

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ‌های تـازه مــرا آشنا کند

 

پاییز می‌رسد که همانند سال پیش

خود را دوباره در دل قالیچـــه جا کند

 

او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار

راز ِ  درخت  باغچـــه  را  برملا  کند

 

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه‌هــای  تازه  بیــارد ،  خـدا  کند

 

او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قـول داده است بـه قــولش وفا کند

 

پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است

جــز این کــه روز و شب بنشیند دعا کند

 

شاید اثر کند،  وَ خداوندِ فصل ها

یک فصل را بخاطر او جا به جا کند

 

تقویـم خواست از تو بگیرد بهـــار را

تقدیر خواست راه شما را جدا کند

 

خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر

در  را  بـــه  روی  حضــرت  پاییــــز  وا  کند...

 

علیرضا بدیع

 

***

دیروز به لبخندی و امروز به اخمی
هرروز خوشی‌ها شده ناچیزتر از پیش!

 

چون برگ که با شاخه درآویخته، پاییز
با خاطره‌‌هاییم گلاویزتر از پیش…

 

مژگان عباسلو

 

  • یگانه

یک انسان اگر بخواهد،
حتی با صدایش هم می‌تواند در آغوشت بگیرد...!

ایلحان برک - ترجمه حکیم بهرام

  • یگانه

با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی
 ویران شدنی آنی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو
 بسوزانی ام

آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام


ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن! ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن، حرف بزن، سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام

ها به کجا میکشی ام خوب من ؟
ها نکشانی به پشیمانی ام...
(محمدعلی بهمنی)
  • یگانه

ستاره ی بزرگی بر دامنم فرو افتاده است

ما را سر شب زنده داری است

برای نیایش به زبانی دیگر

شرحه شرحه همچون چنگ

ما را سر ِ آشتی است با شب

لبریز خدا

قلب های ما کودکانند

نیازمند خابی شیرین

و لبان ما در جستجوی بوسه اند

از چیست تردید تو؟

قلبم را پیوند مزن با قلبت

این خون توست که همواره سرخی می بخشد به گونه های من

ما را سر آشتی است با شب

آن گاه که یکدیگر را تنگ در آغوش می گیریم، مرگ می میرد

ستاره ای بزرگ فرو افتاده است بر دامنم

 

 

خانم الزه لازکر-شولر 

Else Lasker - Schuler

پ. ن. : البته حافظ خودمون می گفت: چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود         ور آشتی طلبم با سر عتاب رود

  • یگانه
اگر یک نفر
هر آنچه که
از درونش برمی آید را بنویسد

بی شک از درون او
کسی رفته است

ایلهان برک / ترجمه :سیامک تقی زاده
  • یگانه
تمامی روزها یک روزند
تکه تکه میان شبی بی پایان...........


شمس لنگرودی
  • یگانه

من از وقت هایی که نیستی می‌ترسم

و از وقت‌هایی که هستی بیشتر می‌ترسم

نیستی می‌ترسم، رفته باشی نیایی

وقتی که هستی می‌ترسم بروی...برای همیشه بروی

 

" افشین صالحی "

 
  • یگانه

خوش به حال لک لک ها

که خابشون 
"واو" نداره.
  • یگانه